۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

اختلاف ساعت مناطق مختلف کانادا

کانادا دارای 6 منطقه زمانی مختلف از شرق به غرب میباشد که شامل :

منطقه زمانی نیوفنلاند –  منطقه آتلانتیک – منطقه شرقی – منطقه مرکزی – منطقه کوهستانی – منطقه 
(پاسفیک( آقیانوس آرام

+ 8:30  اختلاف ساعت ایران با قسمت شرقی برابر با هشت و نیم ساعت میباشد

یعنی 12 ظهر کانادا در قسمت منطقه شرقی مغادل 20:30 شب ایران میباشد

البته گاهی این اختلاف ساعت به 7:30 میرسد و اون زمانیست که کانادا ساعت تابستانی و یا زمستانی خود را تغییر داده است و 
ایران هنوز ساعت را جابجا نکرده است 

Canada uses six primary time zones. From east to west they are Newfoundland Time Zone, Atlantic Time Zone, Eastern Time, Central Time Zone, Mountain Time Zone, and the Pacific Time Zone. 

پس از مدتی طویل...

سلام و ارادت به شمایی که قراره بخوانید 
خنده داره یکسال پیش گفتم دوباره میخواهم بنویسم ولی یکسال و خورده ای طول کشید
اینجانب سید رضا مهاجر ایرانی بچه همدان  که در سپتامبر 2010 به اتفاق هسر و پسرم متین وارد خاک کشور کانادا شدیم و به قول اینوری ها لندینگ کردیم .
امروز دقیقا 5 سال و 8ماه و 7 روزه که ما تو کانادا هستیم . البته لازم به ذکر من یک ماه پیش سفر خیلی کوتاهی تا ایران رفتم که کلا 10 روز شد و خواه ناخواه 3 روزش تو راه هدر رفت و فقط 7 روز در وطن پیش عزیزان بودم ،البته این یک هفته کلی مزه داشت بودن با عزیزان و دوستان و کلی هم مشکلات خاص خودش رو داشت که براتون شرحی ازاون رو هم خواهم نوشت .
  
روزهای اول نمیدانستم چه خواهم نوشت در آینده درمورد کانادا یا در مورد مهاجرت و یا در مورد خودم ولی فکر کنم به اندازه کافی الان شده که بخواهم تحلیل خوبی از دید شخصی خودم در مورد همه زوایای زندگی و مهاجرتم تا الان در کانادا داشته باشم و مطمین هستم که در آینده بازم تغییراتی خواهد کرد البته منظورم یک 5 سال دیگس .....

شاید خیلی مشتاق باشید ببینید که نظر حاجی تون چقدر عوض شده  به نسبت اوایل ورودم و حتی قبل از ورودم ، آخه من یک وبلاگ دارم که تا زمان ورودم به کانادا توش مطلب میگذاشتم ولی بعد از ورود به کشورکانادا ، به این وبلاگ جدید نقل مکان کردم .
برای اون دسته از عزیزان که وبلاگ قدیمم رو نمیدونن بگم آدرس وبلاگم :

من یک بچه شهرستانی بودم که بزرگترین آرزوم زندگی در کانادا بود و در زمانی که قصد مهاجرت زد به کله بنده امکانات زیادی در شهرمان نبود ، نه کلاس فرانسه درست و درمانی و نه اطلاعاتی در مورد مصاحبه و کانادا .
خدا رو شکر الان به لطف فیس بوک و دنیای مجازی ،شما عزیزان اطلاعات بسیار خوبی در مورد کانادا دارید و گروههایی در فیس بوک ، وایبر و باقی شبکه های اجتماعی برپا هستند که اطلاعات و راهنمایی هایی برای اعضایشان فراهم میاورند .

البته در مورد مزایا و معایبشان هم از دید شخصی خودم خواهم نوشت .

نمیدانم درست دربیاد یا نه ولی چون من خیلی وقت تایپ کردن به سبب مشغله کاریم ندارم و شایدم این بزرگترین دلیل ننوشتنم بوده ، سیستم رو تغییر بدم به فایلهای صوتی و پس از مقدمه کمی که بنویسم باقی مطلب رو بصورت چند فایل صوتی بگذارم که در این صورت قادرم به سرعت برق و باد مطلب اپدیت کنم .

امیدوارم به بزرگی خودتان ببخشید اگه مطالبی که میگذارم جسته و گریخته بشه وی کم کم به سرانجام انشاالله برسه و به جایی برسم که خاطرات روزانه یا هفتگیم رو بگذارم .

فقط این رو بگم اصلا من کاری به مسایل سیاسی در وبلاگم نداشته و طرفدار هیچ قشر و فرقه ای نیستم ، چون در هر صورت اعصاب خوردی داره و من نه حوصله اش رو دارم و نه وقتش ....
پس همه عزیز هستید و محترم ....
عقاید من برای خودم محترمه و عقاید شما برای خودتان ...

جنگ اول به از صلح آخر






۲۵ مرداد ۱۳۹۰

وقتی مهاجر خسته می شود


وقتی مهاجر خسته می شود!!!


مهاجرت خسته
بارها و بارها گفته ایم و شنیده اید که مهاجرت سخت است، اگر خاطرتان باشد در همین وب سایت مطلبی منتشر کردیم به نام «با ما سخن بگویید» تا یک بار هم از دریچه نگاه شما از احساسات، نگرانی ها، تجربه ها و احیاناً راه حل های احتمالی رفع مشکلات و سختی های مهاجرت گفته شود. در کامنت های نوشته شده در زیر آن نوشته تقریباً مشکلی نبود که نام برده نشود، از کاریابی که به حق بزرگ ترین دغدغه همه مهاجران است تا دوری و غربت و ناآشنایی با فرهنگ جدید و …. اما مشکلی هم هست که تا ماه ها و یا حتی سال ها پس ار رفع مشکلات ذکرشده در بالا هنوز خودنمایی می کند و به نوعی گریبان مهاجران جدید یا حتی قدیمی تر را می گیرد و آن چیزی نیست غیر از «دست تنهایی»!!!
تنهایی فقط بار احساسی ندارد، بار جسمی آن هم کم از جنبه روحی اش نیست و مهاجر چه تنها مهاجرت کرده باشد چه با خانواده به واقع با گوشت و خونش لمس می کند که ساختن و به دوش کشیدن بار یک زندگی بدون کمترین کمک و حمایت چقدر سخت است. برای نسل ما که معمولاً از حمایت و پشتیبانی بی دریغ پدران و مادرانمان بهره مند بوده ایم حقیقتاً کنار هم گذاشتن پازل کارکردن، خانه داری، بچه داری و به احتمال قوی درس خواندن خیلی سخت است و حوصله و توان مضاعف می طلبد!!! هرچند از محبت دوستان و آشنایانی که در موقع لزوم از هیچ کمکی دریغ نمی کنند نباید گذشت اما در این کشور هم نمی شود و نمی توان در هر زمان و مکان و موقعیتی روی کمک دیگران حساب کرد.
بگذریم، من تنها مهاجرت نکردم اما به چشم خود دیده ام که شروع یک زندگی جدید برای یک مهاجر منفرد از فراهم کردن اسباب و لوازم زندگی گرفته تا بازکردن حساب بانکی و گرفتن گواهینامه، هماهنگی برای وصل کیبل و اینترنت (البته در هر مورد بعد از کلی صرف وقت برای انتخاب مناسب ترین سرویس)، بوک کردن آسانسور برای یک تاریخ و ساعت خاص برای حمل اثاثیه و صد البته اسمبل کردن کامل یک دست میز نهارخوری یا دراور! و …. چقدر سخت و زمان بر است. گفتن و اجرایش روی کاغذ آسان است اما پای عمل و جزئیات و ده ها اتفاق پیش بینی نشده که به میان می آید گاه امان آدم بریده می شود.
برویم سر مشکلات دست تنهایی یک خانواده مهاجر که به نوعی داستان زندگی من است و اتفاقات خنده دار و بعضاً در لحظه گریه دار و اعصاب خردکنی که گاهی فقط خسته ات می کند و گاهی هم دور از جان شما آدم را به غلط کردن می اندازد!!
فصل اول: تازه سرکار رفته ای و مرخصی آن چنانی نداری یا کار و مسؤولیتت آن چنان زیاد است که یک روز نباشی هزار تا کار می خوابد و روزهای بعد بیچاره می شوی، بچه جان بیمار است و مهدکودک (دی کر) از پذیرفتنش امتناع می کند و مامان جان و خاله جانی هم در کار نیست تا با یک تلفن بچه را روی چشمشان قبول کنند و تازه هزار تا قربان صدقه هم بروند! آن وقت صبح اول صبح تو می مانی و یک بچه بیمار روی دستت و تصمیم به بازگشت به خانه یا رفتن به سر کار. در یک لحظه حیاتی سوپرمن می شوی و تصمیم می گیری بچه را به کولت بکشی و یک روز تمام در نقش یک کارمند و یک مادر نمونه به صورت همزمان ظاهر شوی!!! (تازه اگر آنقدر خوش شانس باشی که مدیرت با لبخند از تو و بچه جانت استقبال کند). بحث تلخ تر از زهر پرستاری از یک بچه مریض و مکافات دارو خوراندش را هم اصلاً نمی گویم که مرثیه ایست برای خودش!!!
فصل دوم: خوشحال و خندان با همسر و بچه جان برای خرید لوازم منزل یا خواربار می روی و مشغول چرخ زنی می شوی و تمام تلاشت این است که تا حوصله همسرجان و بچه جان سر نرفته کار را تمام کرده و بیخودی مال نوردی نکنی و تمرکزت را بر روی کالاهای اساسی بگذاری! بچه جان (و در بسیاری موارد همسرجان!!) هم که به دلایل معلوم نه تنها از چنین مکان هایی لذت نمی برد بلکه همان اول یا بالاخره در آخر کار شیرینی یک خرید دلچسب را هم به دلت می گذارد، و در نهایت یا باید به زور از روی دستگاه های ماشین بازی پولکی پایینش بیاوری و یا مانند دونده های دوی استقامت کل مال یا فروشگاه را به دنبالش بدوی و هر بار با یک ذوق و جیغ کودکانه وارد مرحله هیجانی بعدی شوی و بدتر از آن که گاهی هم مجبوری صبورانه و به روش جهان اولی برایش توضیح دهی که آن چه می خواهد به هزار و یک دلیل قابل خریدن نیست اما خوب کارگر نمی افتد و طبق معمول از او اصرار و از تو انکار و خلاصه کش و واکش!!! در این میان لبخند شیرین کانادایی های بچه دوست و مهربان و شنیدن جملاتی مانند «شی/هی ایز سو کیوت» مانند خنجری به قلبت فرو می رود اما در عین حال باید به بهترین شکل ممکن ابراز احساسات خالصانه آن ها را نیز پاسخی در خور دهی و در همه حال خونسردی ات را حفظ کنی!! خوب این هم از خرید که یکی از فصول زیبای زندگی هر زنی است!! و از آن جایی که در برخی موارد نظر همسرجان حتماً باید در آن لحاظ شود نمی تواند به تنهایی به خرید رفت!!
فصل سوم: و بالاخره امان از آن روزی که در عین بی کسی و دست تنهایی خودت مریض شوی و مجبور باشی کماکان تمام مسوولیت های زندگی و کار را با حال مریضی انجام دهی و خم به ابرو نیاوری. این جور مواقع با دیدن اولین علایم یک سرماخوردگی ساده تا خدای نکرده مشاهده علایم مشکلات حادتر هزار فکر و خیال به سرت می زند و ترس تمام وجودت را فرا می گیرد، نکنه چند روز بیفتم، کارم چی می شه؟ بچه؟ زندگی؟
این جور وقت هاست که آرزو می کنی کاش دست مهربانی بود تا یاریت کند، کاش می توانستی فارغ از هزار و یک دغدغه کوچک و بزرگ کمی استراحت کنی تا انرژی دوباره ای بگیری و دوباره آغاز کنی، کاش مادری بود که بی منت و بی بهانه و حتی از خدا خواسته خودت و خانواده ات را حمایت می کرد و دست نوازشش می شد مرهم تمام خستگی هایت! تا روزی که بتوانی کسی را چه از نظر بعد مسافت و چه از لحاظ صمیمت و اطمینان خاطر بیابی تا در مواقع لزوم به کمکت بیاید، این مشکلات به ظاهر ساده و پیش پا افتاده که در مقایسه با بسیاری مشکلات اساسی تر گاهی به چشم نمی آیند جسم و روحت را بدجوری می آزارد.
نگران نشوید اما بدانید که آدم ها هر چقدر هم که قوی باشند و پر انرژی، گاهی خسته می شوند و نیاز دارند که ذهن و جسمشان را به قولی ری استارت کنند! این جزئی از روند طبیعی مهاجرت است، نترسید و گمان نکنید که کم آورده اید، ما آدم ها آن قدر ظرفیت داریم که گاهی خودمان هم باورمان نمی شود این آدم، خودمان هستیم، درست مثل تکه سنگی که زخمه پیکرتراش را به جان می خرد تا به مجسمه زیبایی بدل شود.
خوش باشید و پر تلاش
http://www.mohajeran.ca/?p=9030

۲۴ تیر ۱۳۹۰

کمی درد ودل

به همه ایرانیان سلام 
من یه مهاجر هستم که با خانوادم 11 ماهه اومدیم کانادا ،به قول قدیمی ها اون ور 
آب 
بعد از 11 ماه اگه بخواهم یک جمع بندی بکنم باید اینها رو بگم 
*کانادا یکی از بهترین بهشت های روی زمین خداوند به حساب مییاد 
*از اومدن اینجا پشیمان نیستم و به تمام سختی هاش می ارزید
*تا الان به لطف خدا و همت خودم اینجا کم نیاوردیم 
*خیلی وقتهاش سخت میگذشت و الان هم میگذره ولی خیلی کم شده به لطف خدا
*خیلی خیلی وقتهاش خوش میگذره و آدم از آدم بودنش لذت میبره 
*خیلی وقتهاش آدم زور میزنه که به همه بگه بابا اینجا معرکه است ،ارزش داره خودتون رو براش هلاک کنید برسید 
*خیلی وقتها وقتی با آب و تاب برای همه توضیح میدی،آخر اونها فکر میکنند که بابا کانادا رفتن کاری نداره 
*خیلی وفتها راه حمام رو با راه اومدن کانادا ملت قاطی میکنند 
*خیلی ها شور حسینی میگیردشون و میگن آقا ما فردا کاناداییم ،کی وکیلت بوده ؟ و هزاران سوال
*خیلی هال زحمتت رو میکنن هیچ و میگن بابا دیگه کی میره این دوره خارج ،قدیم خارج رفتن کلاس داشت 
*خیلی دو دو تا چهارتا میکنن میبینن تو کانادا براشون جایی نیست 
*خیلی میان کانادا ،اینجا که رسیدن اساسی میخوره تو ذوقشون
*خیلی منتظر فرش قرمز هستند 
*خیلی فکر میکنند ایران کسی هستند و اینجا هم کسی هستند ،غافل از اینکه اینجا هر کی خودشه
*خیلی برای دیگران از بدی های اینجا میگن و به همه میگن کانادا رو از دید ما نگاه کن 
*خیلی دیگران رو تشویق میکنند که بیان 
* خیلی اینجا میگن بدرد نمیخوره و اگه ما بریم فلان کشور اونجا کارمون درسته
*خیلی مثل ما ایرانی ها تو دنیا کم پیدا میشه
*خیلی ما عزیزان ایرانی آدمهای اشراف زاده یی هستیم 
*خیلی ادعا داریم که با 300 تا کمرشکن هم نمیشه جمعشون کرد 
*خیلی با مرام داریم ،که دست هم رو حسابی میگیرن 
*خیلی آدم احمق داریم که همش سعی میکنند از باقی دلجویی کنند ،حتی بدون اینکه به این توجه کنند آیا اون دیگری هم ازشون دلجویی میکنه 
*خیلی خدای کانادایی ها ،خدای مهربانیه
*خیلی اینجا بهارش قشنگه
*خیلی آدم های کوچک هستند که با گرفتن یک تصمیم درست ،از خیلی آدمهای گنده ،گنده تر میشن
*خیلی بده که ما ایرانی ها ،معرفت رو به زبان فقط بلدیم و تو این روزها کمتر به عمل 
*خیلی جالبه این معرفت گم شده ما رو باقی ملل پیدا کردند 
*خیلی باید جیگر داشته باشی که تو کانادا بزرگ بشی
*خیلی خوبه زبانت خوب باشه و بعد هوس خارجه کنی 
*خیلی اینجا بی حجابی میبینی 
*خیلی اینجا خانم مینی ژوپی میبینی 
*خیلی جالبه اینجا شیطان نداره که وسوسه بشی
*خیلی جالبه اینجا با یک نگاه از رو بدن خانمها رد میشی بدون اینکه تو پستی بلندی بدنشون گیر کنی 
*خیلی قشنگه همه رو اینجا میشناسی،حتی مرام با مرام هاش رو و مرام بی مرام هاش رو
*خیلی جالبه اینجا مشروب فروشی هست ،بار هم هست ولی شاید سال به سال هم هوس نکنی
*خیلی جالبه ملت از زور خوشی خودشون رو حلقه آویز نمیکنند
*خیلی جالبه پلیس اینجا به احترامت بهت سلام میده 
*خیلی جالبه پلیس اینجا ترس نداره
*خیلی جالبه اینجا به بچه ها جای سالی 1 میلیون تومان ماهیانه پول میدن
*خیلی جالبه اگه اینجا اهل کار باشی ،بجای اینگه بزنند تو سرت ،بهت بال و پر میدن
*خیلی جالبه که بدون دانستن زبان درست میتونی تو قلب ملت خارج هم جات رو باز کنی
*خیلی جالبه ایجا دوست دارند تو لایق دوست داشتنی
*خیلی جالبه اینجا دوست پسر و دوست دختر داشتن زشت نیست 
*خیلی جالبه همکارت خانم باشه ولی مثل همکار آقا به اون نگاه کنی خالی از هر رنگ اضافی
*خیلی جالبه اینجا داروهاشون گرانه ولی لا مصب اثر میکنه 
*خیلی جالبه قرص رانیتیدین اینجا از قرص پانتاپرازول ایرانی که تازه 2 نسل هم از رانیتیدین جلو تره ،بهتر اثر میکنه 
*خیلی جالبه اینجا به قول علما دینی که میگن قوت غالب ،قوت غالب ارزان تر از ایرانه
*خیلی جالبه اینحا کسی به کسی دیگه کار نداره 
*خیلی قشنگه هرکی اراده کنه میتونه بیاد کانادا حتی با اینکه دیپلمه باشه،فقط باید راهش رو بدونه
*خیلی جالبه ما ایرانی ها فکر میکنیم باهوش ترین ملت جهان هستیم در صورتیکه در رده وسط هستیم
*خیلی جالبه وایل خانه رو میتونی قسطی بخری اونم نهایت ماهی 150$ بدی براشون
*خیلی قشنگه ماشین اینجا مفته
*خیلی جالبه ماشینهای اینجا چراغ هاشون همیشه روشنه
*خیلی جالبه که اینجا هفته ها زودتر برات میگذره
خیلی جالبه که من این همه چرت و پرت میتونم بنویسم و آخرش بگم معذرت سرتون رو درد آوردم

خلاصه این مدت غیبت

خیلی وقته نشده چیزی بنویسم ، خیلی اتفاقات هم افتاده که همه رو خلاصه مینویسم که همه چیز رو بروز کنم 

اون خبری که گفتم بعدا میدم ،این بود که یک نی نی به جمع 3 نفره ما اضافه شده ولی 3 پس از 3 بار تلاش برای کشف جنسیت ،مشخص نشد که نشد جناب نی نی به چه جماعتی تعلق دارند ولی از اونجایی که من باباش 2 بار تو خواب دیدمش میدونم که یه دختر داریم ، آخه خان داداشش رو 3 بار خواب دیدم که دقیقا با همین قیافه که هستند بودند و الان نوبت جناب نی نی شده که 2 بار خوابش رو دیدم و در خواب ما دختر خانم بودند 

دیگه اینکه شرکت رو به یه محل دیگه بردیم و برای 10 سال قرارداد بسته شد که این محل جدید عجب فضایی داره ،2 تا انبار 
   یک قسمت اداری

     دیگه این که مامان بزرگ متین هم از ایران اومده که برای اومدن نی نی دوم تنها نباشیم  
 فعلا ویزا 6 ماهه دارند تا ببینیم بعد چی میشه 

 قراره خانه رو عوض کنیم و یکجایی نزدیک شرکت پیدا کردیم 
اسباب کشی رو ماه آینده انجام میدیم ،البته به امید خدا

فایل نامبر بعضی دوستهامون که اقدام کردند برای اینور اومده 

متین عزیز حرف زدنش بهتر شده ولی هنوز جمله نمیگه اما کاملا تمام حرفهامون رو میفهمه
و خیلی چیزهای دیگه که کلا مهم هاش اینها بود

۲۹ خرداد ۱۳۹۰

روز پدر


روز پدر
از نظر من شکی نیست که دوست داشتنی ترین موجود روی زمین فرزند است و مقدس ترین آن ها مادر. پدرها اما شبیه عوامل پشت صحنه برنامه ها گاهی دیده نمی شوند و گمنامند مگر یک روز در سال! انگار باور کرده ایم که کارکردن و زحمت کشیدن و برآوردن درخواست ها و آرزوهای ما وظیفه قانونی و طبیعی شان است و منتی بر سر ما نیست! همه ما احتمالاً تن و جسم خسته پدران خود را بارها دیده ایم و شاید هم با ناز و نوز و غرغر آبی هم به دستشان داده باشیم! اما شاید هرگز فکر و ذهن خسته و نگران آن ها را نخوانده باشیم، نه ما چیزی گفتیم و نه غرور آن ها اجازه داده که از نگرانی ها، ترس ها یا خدای ناکرده ناتوانی هایشان برایمان بگویند. کافیست نگاهی به عکس جوانی پدرانمان بیندازیم و یا دستان زمخت و زبرشان را در دست بگیریم تا قدر آن دست های زحمتکش و موهای سپید را بیشتر بدانیم و قدردانی و احتراممان را دوچندان کنیم.
روز پدر، چه از نوع ایرانی و چه از نوع کانادایی آن که امسال با چند روز فاصله از یکدیگر گرامی داشته شدند، فرصتی است برای قدردانی از مردانی که گاه از دسترنج کارشان چیزی برای خودشان باقی نمی ماند!!! مردانی که مردانگی آموخته اند و به نسل های بعدی شان می آموزانند، مردانی که قدرت سرپنچه هایشان را نه برای زورگویی و خودخواهی که در حمایت از خانواده و عزیزانشان به کار می بندند! مردانی که مرد هستند نه فقط جنس مذکر!!
بی گمان روز پدر ایرانی نیازی به توضیح و تفسیر ندارد اما شاید جالب باشد که بدانید در کانادا سومین یکشنبه ماه جون روز پدر نامیده شده است، البته تعریف پدر در فرهنگ کانادایی متفاوت از آن چیزی است که با شنیدن نام پدر و البته مادر به ذهن ما می آید. پدرخوانده ها (stepfather) (در مقابل واژه نازیبا و نامنصفانه ناپدری یا نامادری)، والدینی که از کودکی مراقبت می کنند (Foster Parents) و صد البته پدران همسران (Father-in-Law) همه مشمول حقوق و قوانین روز پدر و جزء پدران محسوب می شوند.
در این روز غیر از جشن ها و مراسم خانوادگی، جشن ها و برنامه هایی مانند مسابقات دو نیز برگزار می شود که اگر درآمدی از آن حاصل شود صرف امور خیریه ها و به خصوص تحقیقات مربوط به سرطان پروستات می گردد. در این روز درهای بسیاری از موزه ها و مکان های دیدنی به رایگان به روی پدران باز است.

فلسفه روز پدر

در نظر برخی مردمان باستان که خدایان متعددی را پرستش می کردند خورشید به عنوان پدر جهان هستی قلمداد می شد. از آن جایی که انقلاب تابستانه (۲۱ ماه جون) نیز در حوالی همین روز رخ می دهد ممکن است بتوان آن را دلیلی دانست برای انتخاب این روز خاص به عنوان روز پدر. لازم به ذکر است که در نقطه انقلاب تابستانه خورشید دارای بیشترین میل به طرف شمال (۴۵/۲۳+) است و این نقطه، به نام انقلاب تابستانی معروف است. عبور خورشید از این نقطه، سرآغاز فصل تابستان در نیمکره شمالی و طبیعتاً فصل زمستان در نیمکره جنوبی است.
ایده اختصاص روزی خاص به پدران و قدردانی از آنان از آمریکا شروع شد. خانمی به نام Sonora Smart Dodd در اوایل قرن بیستم پیشنهاد داد که روزی مانند روز مادر به پدران هم اختصاص داده شود (همه جا خانم ها باید به فکر آقایان باشند!!). این روز ابتدا در ۱۹ جون ۱۹۱۰ در Spokane واشنگتن جشن گرفته شد و به سرعت در سراسر آمریکای شمالی و بسیاری کشورهای دیگر محبوبیت پیدا کرد.